- لاشه دار
- گران سنگین وزین
معنی لاشه دار - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اکالیفا
پیشاهنگ
صلحب قدر و منزلت و رتبه
آنچه که سایه دارد: درخت سایه دار، حرفی که دو خطی نوشته باشند، غشی سایه زده
محافظ جامه خانه نگهبان البسه، کاگری که در حمام جامه های مردم را حفظ کند
کدبانو، مقتصد، میانه رو، درست خرج کن
میوه ای که در داخل آن دانه یا تخم باشد
آنکه دچار لرزه است، لرزه ناک
دارای پایه، آنچه پایه داشته باشد، کنایه از کسی که در ادارۀ دولتی پایه و رتبه دارد، کنایه از صاحب رتبه، کنایه از دارای قدر و منزلت
جایی که گل لاله فراوان روییده باشد
کسی که کلاه بر سر دارد، کنایه از پادشاه
خادمی که مامور نگه داری زین پوش اسب مخدوم است، کنایه از خادم مطیع و فرمان بردار که در سفر همراه مخدوم خود باشد
دارای حاشیه، آنچه حاشیه داشته باشد، کناره دار
سرمایه دار، مال دار، آنکه مایه و بضاعتی دارد
هر میوه ای که در میان آن هسته یا تخم باشد، دارای دانه
آنچه گوشه یا زاویه دارد، کنایه از سخن آمیخته به طعنه، کنایه از گوشه نشین، برای مثال که از گوشه داران در این گوشه کیست / که بر ماتم آرزوها گریست (نظامی۵ - ۹۰۱)
آنچه دارای سایه باشد، هر چیزی که سایه بیندازد، سایه ور، سایه افکن، برای مثال صولتت باد سایه دار ظفر / دولتت باد دایگان ملوک (خاقانی - ۴۷۲)
کارگری که در حمام های عمومی لباس های مردم را حفظ می کند، مامور و نگهبان جامه خانه، کسی که انبار البسه به او سپرده می شده، نوکر یا خدمتکاری که وظیفۀ او نگه داری جامه های آقا یا خانم است
پیشاهنگ، جلودار، سردسته، فرمانده طلایه، رئیس جلوداران سپاه، برای مثال هنوز میر خراسان به راه بود که بود / طلایه دار برآورده زآن سپاه دمار (فرخی - ۵۲) ، دیده بان
هر گیاهی که ریشه دارد، کنایه از شخص اصیل و نجیب، بااصل و نسب
سر پیشسپاه، پیشسپاهی امیر طلایه رئیس جلو داران فرمانده مقدمه سپاه، هر یک از افراد طلایه. دیده بان
کسی که تعلق خاطر دارد علاقه مند، مرتبط، منسوب، کسی که مسوء ول مالیات محلی است
خادم و مطیع
آنچه دارای گوشه است زاویه دار، آمیخته بطعن و طنز کنایه آمیز، گوشه نشین منزوی: که از گوشه داران درین گوشه کیست ک که بر ماتم آرزو ها گریست ک (شرفنامه نظامی)
سوار بر اسبی ضعیف ونزار
آنکه لاشه خورد، کرکس، کسی که اموال دیگران را بجبر و حیله تصرف کند، آنکه از راههای نامشروع زندگی کند
آنکه لاشه خورد، کرکس، کسی که اموال دیگران را بجبر و حیله تصرف کند، آنکه از راههای نامشروع زندگی کند
کارنده لاله کشت کننده لاله: بکار زار بکاریز خون گشادن چشم بنفشه سمن آمیغ لاله کار تو باد، (سوزنی لغ)
مرغی است خوش آواز و سر سرخ: پراکنده با مشکدم سنگخوار خروشان بهم شارک و لاله سار. (خطیری یا اسدی لغ)
زمینی که در آن لاله بسیار کاشته باشند لاله ستان: عرصه روزگار از خون کشتگان لاله زارشد. جای روئیدن، لاله بسیار، لالستان
آنکه دچار لرزه است خداوند
هرچه که دارای لوله باشد، آفتابه
هر چیز را گویند که با او گندگی و ضخامتی باشد، ستبر و ضخیم